دل من..پنجرهای است که در قاب نگاه تو گشوده میشود رو به زندگی...گیسوان تو همچون باران، میزند نوای دل را ،بر شیشههای خیس پنجرهی دل ،و من نشسته در کوچههای احساس ،رو به نگاه تو جوانه میزند بهار ،در شاخههای پاییزی درخت بودن من..کسی برای گنجشکهای جا مانده در پشت پنجره ،دانه نمیریزد...کسی افتاب را در غبار روبی پنجره از پردههای ضخیم به مهمانی گلدانها ،دعوت نمیکند..کسی برای تندی ضربان قلبی در سینه ،تره هم خورد نمیکند ..آدمیجا مانده در حسرت یک لیوان اب خنک ..یک تکه نان داغ و سایه بانی برای سرمای زمستانی که میاید از راه ،و در دلها نشسنه سالهاست...باور میکنم که حتی عشق ،ویترینی است تا جنسهای قلابی خود را در زیباییانبفروشیم ..و کسی باور نمیکند هرگز آغوش خیال تو از هر آغوشی زیباتر است..و ادمها تهی از خیال و فراموش کرده رویاهای شبانه را ..هیزم ه
خاطرات کودکی را میسوزانند تا سرانکشتان تنهایی را نبرد با خود باد یغما گر..دل من پنجرهای است که گیسوان تو همچون پردهای میرقصد با هوای نفسهایی که از احساس آکنده است.دست تو را که میگیرم...شاخهها از خواب برمیخیزند..و باران میبارد در کوچههای خیال
رضا۸/۲۵
عاشقی را مقام انسان کامل است، که کمال خویش را در وجد به طلب و شناخت و نمایان ساختن است .بهشت را به معامله بخشند و وجود را به عشق و عاشق و طلب.پس اگر طلب گشتی و چون هوا نیازت همه یافتن و پیچش گیسوی و خم ابرو و ناز چشمان و شهد لبانی شد ،بدان که تو را جز او نیاز نیست و جز او ،طلب نیست .نه آغوشش ،مقصد و منظوری است و نه حتی لطف نظر .که لطف و تشر همه در توست .کمال ما در طلب نمایان گشتن به رفتار است .این سفر عشق است از خود به خود رسیدن.در عاشقی نکوش که عاشق در خود بودن و هویت ادمیاست.
رضا8/23
عاشق را یارای شناخت نیست، که کدام جاذبه و کشش است، که او را میکشاند، و طلب را در او به اشتیاق مینشاند .آتش وصال نیست ،که میسوزاند دل عاشق را ،که انچه اورا ققنوس وار به خاکستر مینشاند ؛آتش طلبی است، که در خواستن ؛پدیدار گشت و او را به اتشی تبدیل کرد، که میل خود سوختن دارد ،برای هوای اویی که از خود ؛خویش تر است.عاشق را ،اتشی در درون است، که ما تنها در برون ،به تماشای محدودیتی از این شعلههای سوزانیم.و درون را چگونه با چشم سر میتوان نگریست ،که در چشم دل افروخته گشته است.
حجتالاسلام ذوالنور: نظارتهای برجامی محدودتر میشود در طرح مجلس «جرم انگاری» کردیم ۱۳۹۹/۰۸/۲۱هر انسانی خالق جهان خاص خویش است .خلقت این جهان با انجام مراحل پذیرش ،و عمل در راستایانایجاد میشود .یعنی ما هر چیزی را که باور کنیم و یا بپذیریم و در جهت عمل به آن،حرکت کنیم،تبدیل به جهان خاص ما میشود .این پذیرش از راه دروازهی عقل امکانپذیر است .و ورودیهایانشامل اندیشههایی است که قبول میکنیم و اندبشههایی که خلق میکنیم .بر فرض من اندیشهای را که گفته صبح هنگام برخاستن ،دستان خود را مثل بال پرندهها حرکت دهید تا خوشبخت شوید را میپذیرم ،بعد از این پذیرش ،از انجام این عمل حس خوب سعادت و ارامش و خوشبختی به ما دست میدهد تا زمانی که این پذیرش را تغییر داده و یا انرا انکار کنیم .این موضوع میتواند شامل اتدیشههایی که میاندیشیم و تصوراتی که مصور میکنیم هم باشد به عنوان مثال، من فردی را بر اساس برداشتهای شخصی ام از او ،در یک مقطع زمانی کوتاه،تصور میکنم .همواره او را بر اساس تصویری که از او خلق کرده ایم ، دیده و ارزیابی میکنیم نه آنی که هست تا زمانی که این تصورات و اتدیشه خود را تغییر میدهیم و او را به شکل تصور جدید دیده و ارزیابی کرده و انتظار داریم.انسان در حرکت است و حرکت او در پذیرشهاست و مخالفت او با تغییر ناشی از این موضوع است که او میترسد جهانی را که بر اساس پذیدشهای خود ساخته را ویران کند .او تصور میکند باداین عمل ،زندکی خود را بر باد فنا داده و غافل از این موضوع است که اگاهی اکنون او برای تغییر جهان و پذیرشهایش ،بواسطه همان پذیرش قبلی و جهان قبلی است .موضوع مهم دیگر این است که بدانیم تمام این جهان و باورها ،مخلوق ماست برای شکل و معنا دادن به زندگی خود ،نه اینکه انها ما را خلق کرده باشند ،و یا به ما معنا بدهند. و نکته اصلی این است که هیچ کدام از این جهانها تمام حقیقت نیست و میتواند در حالت ایده ال خود ،در جهت حقیقت بلشد ،پس رویانتعصب نداشته ،آنرا حقیقت تصور نکرده و همواره با حالت جویندگی و تفکر و تغییر در حال معنا دادن به تازهها و اندیشههای جدید باشیم.
رضا۸/۲۲
تفاوتها ،یعنی هر کدام از ما برای هدف و منظوری خاص خلق شده ایم ،یا به اصطلاح اثر تنگشت هر کدام از ما خاص است یعنی عملی که ما میتوانیم انجام دهیم و اثری که میتوانیم ایجاد کنیم ،منحصر بفرد است .تفاوتها به این معنا نیست که یکی نقص دارد و دیگری کامل است .اگر کسی طوری دیگر اندیشه میکند یا عمل میکند ،ناقص نیست بلکه تفاوت دارد .این تفاوتها بدین معناست که خر فردی در خود بودن کامل است و در اینکامل بودن ،منحصر بفرد است یعنی هدف خاصی در خلقت اوست که در دیگران نیست .پس چون این هدف خاص است،هیچ فرد دیگری نمیتواند او را بشناسد و تنها خود او میتواند خود را بشناسد و هیچ فردی دیگر نمیتواند به او کمک کند و تنها خود او میتواند به خودش کمک کند.خاص بودن یعنی انتطار نداشته باشیم که ما تمام حقیقت باشیم و هر فردی منهای ما ،که با ما تفاوت دارد،در بطلان باشد .تفاوتها به این معناست که این تفاونها را پذیرفته و دست از این توهم برداریم که جرا کسی نرا درکنمیکند و یا این دروغ، که من تو را درک میکنم .تفاوتها یعنی این که قرار نیست دیگری انی باشد که تو میخواهی و قرار نیست تو انی باشی که دیگری میخواهد و مهمتر با پذیرش این تفاوتها به هم مهر بورزیم .دوست داشته باشیم و عاشقانه عمل کنیماصلا وقتی هر فردی خودش باشد جز مهربانی و عاشقانه ،نمیتواند باشد.
رضا۸/۲۲
آدم خلق شد، تا معنا گر افرینش باشد، و معنا بخش هستی .او افریده شد ،تا با نمایان ساختن گوهر خویش، که محدودهای معین و مقدر از فهم و معرفت و اگاهی لست ،به شناخت ناشناختهها مبادرت ورزد ک در مسیر زندگی در واقع خکد را نمایان کرده و نور درون را که همان خویش حقیقی و معرفت مقدر است نمایان کند .زیرا تین گوهر دانایی در طلب خلق تازهها و معلوم کردن نامعلومهاست و خاصیت نور چنین است .حال برای حضور در عالم خاک و ماده ،به او جسم عطا شد ،برای بقا به او غریزه یا همان طلب طبیعی عطا شد ،تفکر و تعقل و ..به او داده شد تا او خود را نمایان سازد.غریزه و شهوت را برای غریزه و شهوت به ادمیعطا نکردن،عقل برای عقل را به او ندادند،توان کسب ثروت و...را برای ثروت جمع کردن به او ندادند...تمام این عطایا برایاناست که او نور خود را نمایان کرده و نهانی را هویدا کند و نقش خاص و منحصر بفرد تکه پازل خود را به ظهور برساند و تمام این یعنی از درون ببخشد ..نور را...زیبایی را ..خلاقیت را..و بخشش از درون یعنی مهربانی و مهر ورزیدن .پس ادمیاز نور است و به حهت مهرورزی یا همان نور افشاندن و نمایان کردن نهانها و راهها خلق شد که در این مسیر در واقع خود را هویدا مبکند.پس اصل کیستی ،گوهر نور است ک اصل چیستی بر مهر ورزیدن.و انچه جلوی اینها را میگیرد جسم پرستی و غریزه پرستی و شهوت پرستی و علم پرستی و....ابزار پرستی است .
رضا۸/۲۲
ایا زندگی رود زمانی است ،که قایق ما را میبرد تا مقصدی، که خروشش به سکون میرسد و حرکتش به رکود؟زندگی ایا تکرار حلقهی گردابی است، که فرصتها را میبرد از دست و به فراموشی میسپارد ،شنا کردن ما را در اکنون؟زندگی ایا قصهی دلی است که همچون غنچه میل شکفتن دارد تا نوازش گیسوان خورشید و موسیقی باران را به رقص گلبرگهایش ،احساس کند..زندگی اما،برقی است که یکباره میزند در خیال و مرا میکشاند به جستجوی انکه چگونه بسازم پای این بوم افرینش،نقش خیال خود را...
رضا۸/۱۸
سحر است ،باز شدن پنجرهی نگاه من در چشمان تو ...و رویا میشود آغاز در خفتن به سحر و جادوی چشمان تو...با خود نجوا میکنم مگر میشود لطافت گلبرگهای فرو رفته در خم یک گل را نقاشی کرد ،مگر میشود راوی عاشقی شد وقتی در وصف یک آن کهربای چشمی،گم میشویم در سکوت...بوسهی سحر چشمان توست..بیداری من از خواب فراموشی..من در نکاه تو به خود میرسم و میابم ساز دلی را که گوشهی انتطار نشسته تا تو بیایی و با کوک نفسهایت ،بنشانی مای دستاتم..من خود را میابم در اوای ساز دلی که تو را میخواند در لطافت نتهای نرم یک بوسهی مهتاب پای پنجره
رضا۸/۱۸
انسان ،ناقص خلق نشده است که در طول حیات و زیستن بر روی زمین ،کامل کند ،اصلا کمال ،مسیری بیرونی نیست که بخواهیم به مقصد و یا صفاتی ،در بیرون از خود برسیم.بلکه انسان، کامل خلق شده است .و آن اندازه و تعینی که مقدارانمشخص و حدودانمعین شده است ،کمال اوست .اما اینکه این کمال را ،در طول اقامت در زندگی با ابزار عقل شناخته و با ابزار بیان (شامل جسم و حواس و گفتار و رفتار و...)قابل شناخت و مشاهده کند ،مبحث دیگری است، که تاکیدی بر این مهم است .
نیم نگاهی به انتخابات امریکا--تعداد صفحات : 1